فهمِ دیگری – ۱

unnamed-1280x720.jpg

مقدمه:

آخرین باری که با کسی معاشرت کرده‌اید را به خاطر بیاورید؛ آخرین باری که با کسی به‌طور مشترک کاری را انجام داده‌اید و یا یک بازی گروهی کرده‌اید و یا همین حالا که سعی می‌کنید منظور یک فرد دیگر (نویسنده‌ی این متن) را درک کنید، در نظر بگیرید. بیشتر فعالیت‌های زندگی ما انسان‌ها در پیوند با دیگران صورت می‌پذیرد. زندگی اجتماعی ما به این گره خورده است که پیوسته منظور اطرافیانمان را درک نموده و نسبت به آن‌ها و در هماهنگی با آن‌ها، واکنش مناسب نشان دهیم. عدم این توانایی در انسان‌ها (و دیگر گونه‌هایی که به‌صورت گروهی زندگی می‌کنند) می‌تواند منجر به طیفی از پیامدهای منفی شود: از مرگ گرفته تا محکوم شدن به بی‌نزاکتیِ اجتماعی. اما ما چطور دیگران را می‌فهمیم و واکنش هماهنگ نشان می‌دهیم؟

شاید پاسخش ساده به نظر برسد؛ نخست، ما رفتار و گفتار دیگران را به عنوان داده دریافت می‌کنیم، روی این داده‌ها پردازش شناختی می‌کنیم و بعد رفتار مناسب را انجام می‌دهیم. اما ماجرا قدری پیچیده‌تر است؛ احتمالاً اگر با این فرمول به طور گروهی به شکار یک خرس می‌رفتید، هرگز از این شکار باز نمی‌گشتید. مسئله‌ی “سرعت” واقعی فعالیت‌های اجتماعی، از نخستین عواملی بود که این فرمول ساده را به چالش کشید و دانشمندان مدل‌های کارآمدتری را جستجو کردند تا ساختار صوری فهم دیگری را بهتر تبیین کنند. اما فقط ساختار صوری فهم دیگری سوال برانگیز نبود، بلکه لازم بود بدانیم آن چیز خاصی که طرف مقابلمان می‌گوید یا می‌کند چگونه برای ما معنادار می‌شود؟ در مورد دیالوگ و سایر فعالیت‌های اجتماعی، از یک‌سو می‌توان از ساختار صوری و فرایندیِ آن پرسید (آیا اول جمله را شنید سپس آن را پردازش کرد و بعد پیام خودش را تولید و به او ارائه کرد، و یا اینکه نوعی پردازش موازی و پیش‌بینانه را به کار گرفت) و از سویی دیگر می‌توان از چگونگی درک محتوا سؤال پرسید (آیا خودش را به جای او گذاشت، یا از پیش چیزی شبیه یک نظریه‌ی روانشناسی داشت که کمکش می‌کرد منظور او را بفهمد و یا از مجموعه‌ای از تجربیاتش در این شرایط کمک گرفت). سؤال اول ما را به سمت مدل‌های فهم دیگری و سؤال دوم ما را به‌سوی نظریه‌های ذهن (TOM) می‌برد.
اما پرداختن به این بحث‌های نظری صرفا هنگامی سر جای خود قرار گرفته است که نخست بستر تکاملی کنش اجتماعی را مورد بررسی قرار داده باشیم. نظریه‌پردازی درباره‌ی یک‌چیز در پرتوی کارکرد تکاملی آن، این مزیت را به ما می‌بخشد که نظریه‌مان علاوه بر منسجم بودن، بکوشد واقعی باشد. کنش اجتماعی چه مزیت تکاملی‌ای داشته است؟ گونه‌های اجتماعی حیوان چگونه با هم ارتباط برقرار می‌کنند؟ آیا آن‌ها نوعی نظریه‌ی ذهن یا نظریه‌ی رفتار دارند؟ آیا زبان یا نوعی نظام نمادین دارند؟ آیا پیامشان را برای اثرگذاری بر دیگری تولید می‌کنند و یا به‌حسب غریزه؟ در بخش مبانی تکاملی و سپس مطالعات تطبیقی، علاوه بر پاسخ به این پرسش‌ها، مفاهیم کلیدی نظیر پیش‌بینی، ایماواشاره، تقلید و … معرفی خواهند شد؛ مفاهیمی که بعدتر در بخش نظریات و مدل‌ها، اهمیت بسیاری خواهند یافت.

این رشته یادداشت‌ها از مبانی تکاملی آغاز می‌شود و به مرورِ مختصر اما جامعی از مباحث علمی و بعضاً فلسفی پیرامون “فهم دیگری” و فعالیت‌های اشتراکی می‌پردازد.

بخش اول – مبنای تکامل زندگی اجتماعی و روابط

به‌منظور ارائه‌ی تبیین تکاملی برای هر چیز، می‌کوشیم مبتنی بر شواهد توضیح دهیم که یک ارگانیسم یا خصیصه، چطور در مسیر فشارهای انتخابی کم‌کم شکل گرفته و تناسب بیشتری برای بقا یافته است. بنابراین، هنگامی که از تکامل یک امر شناختی صحبت می‌کنیم، مسئله این است که آن قوای ذهنی-مغزی ماژول خاصی است (یا متشکل از ماژول‌های خاصی است) که به عنوان نتیجه‌ی فشارهای انتخابی خاصی تکامل یافته است یا خیر. یک ماژول طیف محدودی از اطلاعات را دریافت و پردازش خاصی روی آن‌ها انجام می‌دهد؛ به عبارتی دیگر، به نحو اختصاصی کار می‌کند و نه عمومی. مثلا سیستم بینایی یک ماژول است و صرفا امواج الکترومغناطیس را پردازش کرده و به کارکرد بینایی مربوط است و اطلاعات دیگر، مثل صوت یا مفاهیم، را پردازش نمی‌کند. طبیعتْ خصیصه‌هایی را که شانس بقا و تولید مثل را افزایش می‌دهند انتخاب می‌کند و مغز (شناخت) نیز همچون هر ارگان دیگری محصول همین روند است و از طریق کدگذاری ژنی در نسل‌های بعد باز تکرار می‌شود. در این میان، بحث انعطاف‌پذیری فردی مسئله‌ی کلیدی برای بحث‌های تکاملی به حساب می‌آید؛ تا چه اندازه سازمان مغز و کارکردهای ذهن، ذاتی و ناشی از محدودیت‌های ژنتیکی هستند و تا چه اندازه متأثر از الگوهای تحولی‌ای هستند که فرد طی زندگی‌اش تجربه می‌کند. این مسئله همان مسئله‌ی انعطاف‌پذیری مغزی-شناختی است و امروزه بیشتر نظریه‌پردازان قائل به ترکیب محدودیت و گشودگی به تجربه هستند (Epigenesis). وزن این محدودیت و گشودگی در مورد هر مکانیسم شناختی- مغزی متفاوت است، و برای اینکه به تبیین مناسبی از وزن هر یک از این دو دست یابیم، لازم است “معادله‌ی هزینه-فایده” را در آن تبیین لحاظ کنیم: ذهن-مغز، با لحاظ ارگانیسم و اکولوژیِ آن و کارکرد مورد نظر در آن اکولوژی، برار رسیدن به افزایش بقا یا آینده‌‌ی تولیدمثلی، ویژگی‌ای را حفظ و یا آن‌را به نفع ویژگی‌ای دیگر عوض می‌کند. انتخاب طبیعی تا جایی به نفع گشودگی مغز در برابر تجربه است که اطلاعات مربوط به بقا یا تولید مثل در طول نسل‌ها و گستره‌ی حیات متغیر باشد؛ و هنگامی به نفع محدودیت‌های ذاتی و ماژول‌سازی است که این الگوها در طول نسل‌ها یا گستره‌ی زیستی، بدون تغییر باشند. به عبارتی، درجه‌ی گشودگی و محدودیت به این بستگی دارد که الگوهای مفید اطلاعات برای یک گونه، چه میزان متغیر یا نامتغیر است (۱).

بنابراین، برای بررسی مکانیسم‌های مربوط به فهم دیگری در زندگی اجتماعی می‌بایست در جست‌و‌جوی فشارهای انتخابی و الگوهای اطلاعاتی باشیم که به خروجی‌های رفتاری‌ای منجر شده‌اند که عمدتاً بقا یا آینده‌ی تولید مثلی گونه را در طول تاریخ تکاملی‌شان بهبود بخشیده‌اند آن دسته از الگوهای اطلاعاتی مهم که عمدتاً از نسلی به نسل دیگر و در موقعیت‌های مختلف یکسان هستند (یعنی الگوهای نامتغیر)، مغز و سیستم شناختی را ملزم می‌کند ماژول ویژه‌ای را به وجود آورد که این الگوها را به طور مستقیم و اختصاصی مورد پردازش قرار دهد. مثلاً الگوهای پایه‌ای چهره‌ی انسان نامتغیر است و با توجه به اهمیت تشخیص چهره‌ی همگونه، محدودیت ذاتی و ماژول خاصی در مغز تکامل می‌یابد که به طور اختصاصی به الگوی دیداری صورت پاسخ می‌دهد تا فرد بتواند به نحوی سریع و کارآمد همگونه‌اش را بازشناسی کند (fusiform face area / FFA ). از سوی دیگر، برای برخی از الگوهای اطلاعاتی، حساسیت به تفاوت‌ها (الگوهای متغیر) ضرورت دارد (مثلاً تشخیص گریه‌ی زاده‌ی خود از سایر زاده‌ها). در این موارد اگرچه محدودیت‌های ذاتی لازم است اما انعطاف‌پذیری و اصلاح‌پذیری سیستم در نسبت با تجربه ضرورت دارد (ویژگی‌های خاص گریه‌ی فرزندم نمی‌تواند در ژن‌ها کدگذاری شده باشد و یا سوت خاص خویشاوندان یک دلفین نمی‌تواند پیش از تجربه در او شکل گرفته باشد (۱و۲ و۸).

معماری مغز ما انسان‌ها از ساختارِ اجتماعی رفتار پشتیبانی می‌کند. نئوکوتکس در انسان‌ها در مقایسه با نخستیان و دیگر پستانداران، بسیار بزرگ‌تر است و این در حالی است که نئوکوتکس دربردارنده‌ی بسیاری از نواحی مغزی است که درگیر در شناخت اجتماعی سطح بالا (نظیر زبان، تنظیم رفتاری و هیجانی، همدردی و نظریه‌ی ذهن (توانایی درک احساسات و مقاصد دیگران)) اند. در نتیجه، به نظر می‌رسد که تکامل طبیعی ما را به نحو سخت‌افزاری (hard-wired) برنامه‌ریزی کرده است که با دیگران تعامل داشته باشیم؛ اما چرا؟ زندگی اجتماعی چه مزیت یا مزایایی دارد که انتخاب شده است؛ به عبارت روشن‌تر، زندگی اجتماعی چگونه موجب افزایش بقا و تولید مثل گونه‌ها شده است؟ بگذارید نخست به ریشه‌های عام تکامل زندگی اجتماعی بپردازیم.

مزیت‌های اصلیِ انتخابی زندگی اجتماعی عبارت از موارد زیر اند:

  1. نظریه‌پردازان بر این باورند که پیوند اجتماعی تک‌همسری یکی از نقاط عطف تکامل زندگی اجتماعی بوده است. دقت نظر در این نظریات روشن می‌سازد که نکته‌ی اصلی این رخداد تاریخی سکونت یافتن نر کنار همسر و در نتیجه پدید آمدن “مراقبت پدرانه” برای زاده‌ها بوده است. مادران پستاندار از زاده‌ی خود مراقبت می‌کنند (گربه‌ها را در نظر بگیرید) اما مسئله‌ی مراقبت پدرانه در تقویم تکاملی تازه‌تر است. اینکه پدر پس از تولیدمثل حضور داشته باشد و در مراقبت و غذادهی به زاده به مادر کمک کند، شانس بیشتری برای بقای زاده‌اش فراهم می‌آورد و در نتیجه این خصیصه تکثیر شده است(۴).
  2. زندگی همراه با گروهْ شانس شکار شدن را کاهش می‌دهد. علاوه بر اینکه جمعیت باعث تقسیم توجه شکارچی می‌شود و در نتیجه شانس شکار شدن فرد، کسر بسیار کوچک‌تری از زندگی منزوی خودش می‌شود، و مسئله‌ی دیگر این‌که شکار یک نفر از گروه چندان بر ادامه‌ی نسل گونه تأثیری نمی‌گذارد. اگرچه زندگی گروهی برخی هزینه‌ها را بالا می‌برد (مانند ریسک کمبود غذا) اما مزیت ریسک پایین‌تر شکار، اهمیت تکاملی بیشتری نسبت به کمبود غذا دارد.
  3. نوع‌دوستی و دیگرخواهی: مزیت تکاملی زیست اجتماعی هنگامی روشن‌تر می‌شود که می‌فهمیم اجتناب از شکار نه فقط به نحو خودخواهانه بلکه دیگری خواهانه رخ می‌دهد. مثالش سنجاب‌های زمینی هستند که با جیغ کشیدن به اعضای گروه خود حضور باز شکاری را اطلاع می‌دهند. علاوه بر سنجاب‌ها مثال‌های گسترده‌ای در مورد پرندگان و ماکیان و انواع نخستیان وجود دارد که نشان می‌دهد حیوانات اجتماعی علاوه بر اینکه خودشان از شکارچی می‌گریزند، با آوای هشدار همنوعانشان را نیز از وجود شکارچی با خبر می‌سازند (۸).

مورد بعدی، به اشتراک گذاشتن فضای لانه و کمک به مراقبت از فرزندان یک فرد غیر خویشاوند است. این باعث می‌شود گروه‌هایی که صفت دیگرخواهی دارند نسبت به افراد تنها و نیز گروه‌های فاقد این صفت، مزیت انتخابی داشته باشند.

  1. معامله به مثل: خفاش‌های خون‌آشام هنگامی که از یک شکار موفق به لانه باز می‌گردند، ماده‌ی غذایی را با خفاش‌هایی که آن روز در یافتن غذا ناموفق بوده‌اند به اشتراک می‌گذارند. اما آن‌ها چرا غذایشان را – که یک مؤلفه‌ی کلیدی برای بقای خودشان است – به اشتراک می‌گذارند. تحقیقات طولانی جرالد ویلیکینسون در اوایل ۱۹۸۰ نشان داد (۷) که خفاش‌ها نسبت به اینکه با کدام یک از همگونه‌هایشان غذا را به اشتراک بگذارند خنثی نیستند. بلکه اجازه‌ی استفاده از منبع غذایی را به آن دسته از هم‌گونه‌هایی می‌دهند که در آینده احتمال بیشتری دارد که شکار موفق کنند. این معامله‌ی به مثل، نوع‌دوستی را ممکن می‌سازد چرا که مزیت آن در درازمدت بیش از هزینه‌ی آن است؛ فرد از این طریق، گرسنه نماندنش در آینده را تضمین می‌کند.
  2. انتخاب خویشاوند: خفاش‌های خون‌آشام صرفاً به خاطر معامله به مثل غذایشان را به اشتراک نمی‌گذارند، بلکه آن‌ها با احتمال بیشتری غذا را با خویشاوندان خود تقسیم می‌کنند تا افراد دیگر. مبنای این دیگرخواهی انتخاب ژن است. خویشاوندان یک فرد شباهت ژنتیکی بیشتری با او دارند و فرد از طریق کمک به بقای آن‌ها می‌تواند به تکثیر بیشتر ژن‌هایش کمک کند (قانون همیلتون برای رفتار دیگری خواهانه معادله‌ای را معرفی می‌کند که ترکیب احتمال معامله به‌مثل و درجه‌ی خویشاوندی، هزینه‌ی به اشتراک گذاشتن غذا را برای خفاش به‌صرفه می‌کند).
  3. ناباروران مراقب: حیواناتی نظیر موش‌کور برهنه، زنبورها و مورچه‌ها به‌صورت کلونی زندگی می‌کنند. در یک کلونی تولیدمثل فقط بر عهده‌ی کسر کوچکی از افراد اجتماع است. تنها یک ماده تولیدمثل می‌کند و سایر اعضای کلونی به تولیدمثل ملکه کمک می‌کنند و یا به فراهم آوردن غذا و دفاع از لانه می‌پردازند. تولیدمثل فردی در کلونی نقشی ندارد اما این دیگرخواهی باعث حفظ کلونی و نیز ژن خویشاوند مشترک همه‌ی اعضای کلونی (ملکه) می‌شود و به گروه مزیت انتخابی می‌دهد(۵). برخی، مزیت انتخابی تولد افراد نابارور و هم‌جنس‌گرا را در سایر جوامع حیوانی بر این اساس توجیه می‌کنند.

مواردی که نام‌برده شد مزیت‌های انتخابی کوتاه‌مدت و بلندمدتی هستند که به زندگی اجتماعی مزیت انتخابی بخشنده‌اند.

تکامل زندگی و روابط اجتماعی در انسان:

هنگامی که از تکامل زندگی و روابط اجتماعی در مورد انسان حرف می‌زنیم گریزی نداریم که علاوه بر فاکتورهای مؤثر در زندگی اجتماعی سایر حیوانات، به فاکتور فرهنگ و آنچه گاه تحت عنوان meme شناخته می‌شود نیز بپردازیم. در طول میلیون‌ها سال انسان‌ها توانایی آموختن از یکدیگر را پرورش داده‌اند که این خود امکان تکامل فرهنگی تجمعی را امکان‌پذیر کرده است. در محیط اجتماعی از سویی انتخاب طبیعی، ژن‌هایی را انتخاب می‌کند که افرادی با رفتار مناسب‌تر اجتماعی را به وجود می‌آورد و از سوی دیگر قوانین و هنجارها و تحریم و پاداش‌ها، به نحو مصنوعی، افرادی را انتخاب می‌کند که اجتماعی‌ترند، یعنی رفتارهایی نظیر همدلی، همکاری و … را دارا هستند. همکاری در سایر پستانداران محدود به خویشاوندان و فعالیت‌هایی معدود می‌شود. علاوه بر این درحالی‌که حیوانات معلول و بیمار عمدتاً می‌بایست خودشان از خودشان مراقبت کنند (چراکه صرفاً هزینه‌اند)، در انسان‌ها این افراد توسط دیگران مورد مراقبت قرار می‌گیرند. در نتیجه در بسیاری از متون، دیگرخواهی در انسان را “اخلاق” می‌نامند.

همه شواهد موجود حاکی از آن است که جوامع نیاکان ما مانند سایر پریمات ها اجتماعی بوده‌اند (۹). در طول دو میلیون سال گذشته، تغییرات مهمی در روان‌شناسی انسان رخ داد که جوامع بزرگ‌تر و تعاونی را پشتیبانی کرد. با توجه به اندازه و پیچیدگی این تغییرات، فرضیه‌ی غالب این است که آن‌ها محصول انتخاب طبیعی بودند. با این حال، به نظر می‌رسد همکاری محدودی که در سایر پستانداران مشاهده می‌شود بیشتر در چارچوب نظریه تکامل قرار می‌گیرد تا همکاری در مقیاس بزرگ انسانی که در بین افراد غیر خویشاوند رخ می‌دهد. از نظر بوید و ریچرسون (۲۰۰۹) آنچه اجتماعی بودن گونه‌ی ما را متفاوت می‌کند تطبیق فرهنگی است و بر سه ادعا استوار است:

۱. در طی یک میلیون سال گذشته، افراد توانایی یادگیری از یکدیگر را تکامل دادند و این خود امکان ایجاد تکامل فزاینده و غیر ژنتیکی را به وجود آورد. در دوره پلیستوسین میانه و نوین، شرایط آب و هوایی که به سرعت تغییر می‌کرد و نیاز به توانایی تغییر و یادگیری سرعتی بیش از انتخاب طبیعی معمولی را طلب می‌کرد. این ظرفیت‌ها و تکامل فرهنگی به انسان‌ها اجازه داد نسبت به تکامل ژنتیکی، با سرعت بسیار بالایی با محیطشان سازگاری داشته باشند. هرچه سرعت تغییرات بیشتر باشد، تطبیق فرهنگی نقش جدی‌تری نسبت به تطبیق ژنتیکی پیدا می‌کند؛ چراکه این تغییر نه در میانه‌ی نسل‌ها و مقیاس زمانی تکاملی، بلکه در طول زندگی افراد به وقوع می‌پیوندد.

۲. علاوه بر این، تطبیقِ فرهنگیِ سریعْ تفاوت‌های ارثی میان گروه‌ها را افزایش داد. سیستم‌های معامله به‌مثل و اعتبار می‌توانند طیف وسیعی از رفتارها را از خشونت بی‌رحمانه گرفته تا همکاری اجتماعی، درون گروه تثبیت کنند. در نتیجه سازگاری فرهنگی سریع توانست منجر به تفاوت‌های مداوم بین گروه‌های اجتماعی مختلف شود و سپس رقابت بین گروه‌ها منجر به گسترش رفتارهایی شد که توانایی رقابتی گروه‌ها را افزایش می‌داد.

۳. در چنین محیط‌هایی که به صورت فرهنگی و مشارکتی تکامل یافته‌اند، گروه‌هایی از ژن‌ها به نحو اجتماعی و مصنوعی انتخاب شدند که باعث ایجاد انگیزه‌ی رفتارهایی به نفع اجتماع می‌شدند. سیستم‌های اخلاقی از طریق نظامی از تحریم‌ها و پاداش‌ها، موفقیت تولیدمثلی آن دسته از افرادی را افزایش دادند که در چنین محیطی خوب عمل می‌کردند و این امر به نوبه خود منجر به تکامل انگیزه‌هایی مانند همدلی و احساسات اجتماعی‌ای مانند شرم (که این خود، شانس تبعیت از قواعد اجتماعی را افزایش می‌دهد) شد(۶).

نقش فرهنگ در تکامل انسان، مؤلفه‌ای غیرقابل حذف است. اما اجازه دهید نگاهی عمیق‌تر به اصلی‌ترین بُعد فرهنگ یعنی “زبان” بیندازیم و از این میان، به اولین مصداق آن یعنی “مکالمه” بپردازیم. مکالمه یک پدیده‌ی اجتماعی منحصربه‌فرد است. تحلیل مکالماتی که به نحو روزمره میان انسان‌ها صورت می‌گیرد حاکی از این است که بیش از دو سوم مکالمات به موضوعات اجتماعی‌ای اختصاص دارد که اغلب تحت عنوان وراجی و خبرچینی (gossip) نامیده می‌شوند. بسیاری از افراد خبرچینی را مخرب و قابل سرزنش می‌دانند؛ پس چرا خبرچینی یک جزء مهم تعاملات انسانی را تشکیل داده است؟ دانشمندان پیشنهاد می‌کنند که خبرچینی هسته‌ی تعاملات اجتماعی است و کارکرد کلیدی آن، کنترل سواری بگیران مجانی (free riders) بوده است. مکالمه به ما این امکان را داد که به نحو روشن‌تر و ساده‌تری اطلاعات شبکه‌ی اجتماعی‌مان را با هم رد  بدل کنیم. سواری بگیران مجانی کسانی هستند که از مزایای اجتماعی (نظیر خوراک گردآوری‌شده و امنیتی که به خاطر جنگیدن افراد با مهاجمان خارجی به‌دست‌آمده است) استفاده می‌کنند اما برای آن هیچ هزینه‌ای پرداخت نمی‌کنند. آن‌ها در واقع معادله‌ی طبیعی هزینه-فایده را بر هم می‌زنند و بدون صرف هزینه فقط از ثمرات استفاده می‌کنند. خبرچینی افراد اجتماع کارکرد مناسبی برای کشف و کنترل سواری بگیران مجانی داشته است (۲و۳).

 

منابع:

  1. Geary, D. C. (2005). The origin of mind. Washington, DC: American Psychological Association.
  2. Todd, P. M., Hertwig, R., & Hoffrage, U. (2015). Evolutionary cognitive psychology. The handbook of evolutionary psychology, 1-19.
  3. Dunbar, R. I. (2004). Gossip in evolutionary perspective. Review of general psychology۸(۲), ۱۰۰-۱۱۰.
  4. Kleiman, D. G., & Malcolm, J. R. (1981). The evolution of male parental investment in mammals. In Parental care in mammals(pp. 347-387). Springer, Boston, MA.
  5. Frank, S. A. (1998). Foundations of social evolution. Princeton University Press.
  6. Boyd, R., & Richerson, P. J. (2009). Culture and the evolution of human cooperation. Philosophical transactions of the Royal Society of London. Series B, Biological sciences۳۶۴(۱۵۳۳), ۳۲۸۱–۳۲۸۸.
  7. Carter, G. (2015). Cooperation and social bonds in common vampire bats(Doctoral dissertation).
  8. Andrews, K., & Radenovic, L. (2013). Animal cognition. International Encyclopedia of Ethics.
  9. Foley, R., & Gamble, C. (2009). The ecology of social transitions in human evolution. Philosophical Transactions of the Royal Society B: Biological Sciences۳۶۴(۱۵۳۳), ۳۲۶۷-۳۲۷۹.

درباره ما

شناخت مرکزی است برای آموزش های تخصصی و عمومی و ترویج فعالیت ها و معارف علمی در حوزه ی علوم شناختی. تاکید بر ماهیت میان رشته ای علوم شناختی و استفاده از نیروی انسانی ممتاز از مهم ترین اهداف مرکز شناخت است.


پل های ارتباطی و پایگاه های مجازی

ایمیل: Shenakhtcenter2019@gmail.com

تلگرام: t.me/shenakhtcenter