زبان شناسی شناختی
زبانشناسی شناختی رویکردی در مطالعه زبان است که به بررسی رابطه میان زبان انسان، ذهن او و تجارب اجتماعی و فیزیکی او میپردازد. به عبارت دیگر، در زبانشناسی شناختی تلاش میشود تا مطالعه زبان بر اساس تجربیات ما از جهان، نحوه درک و شیوه مفهومسازی باشد؛ بنابراین، مطالعه زبان از این نگاه، مطالعه الگوهای مفهومسازیست. با مطالعه زبان، میتوان به ماهیت و ساختار افکار و آراء ذهن انسان پی برد. در این نگرش، فرض بر آن است که زبان الگوهای اندیشه و ویژگیهای ذهن انسان را منعکس میکند.
مطالعات مربوط به زبانشناسی شناختی از دههٔ ۱۹۷۰ شروع شد و از دههٔ ۱۹۸۰ بهبعد، بهتدریج گسترش یافت و اکنون به یکی از مهمترین و پرطرفدارترین مکاتب زبانشناسی در غرب، بهویژه اروپا، بدل شدهاست. زبانشناسی شناختی ریشه در مباحث زبانی و علوم شناختی نوظهور در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، بهویژه در بررسی مقولهبندی (categorization) در ذهن انسان و روانشناسی گشتالتی دارد. پژوهشهای نخستین در زبانشناسی شناختی در دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ در بخشهای غربی ایالات متحدهٔ آمریکا انجام میشد. در اواخر دههٔ ۱۹۸۰، حوزهٔ این پژوهشها به اروپا نیز کشیده شد و از دههٔ ۱۹۹۰ بهبعد، در بسیاری از نقاط مختلف جهان میتوان محققانی را یافت که خود را زبانشناس شناختی میدانند.انجمن بینالمللی زبانشناسی شناختی در ۱۹۸۹ در همایش دویسبورگ آلمان رسماً پایهگذاری شد.
این نگرش حاصل نزاعهای زبانشناختی میان معنیشناسان زایشی و طرفداران نوآم چامسکی است. دو تن از معنیشناسان زایشی، یعنی جرج لیکاف و رونالد لانگاکر، در ادامه، به این نتیجه رسیدند که نگرش به نظریهٔ زبانشناسی باید از ریشه تغییر کند و بنیاد مطالعات زبانی باید بر اساس معنی و توجه به قوای شناختیِ انسان باشد. آنها با نگرش تعبیری به «معنی» مخالف بودند و بررسی معنای زبانی را بر اساس معنیشناسی صدق و کذب و مؤلفههای معنایی نادرست میدانستند. در زبانشناسی شناختی، درست برعکسِ دیدگاهِ صورتگرایی، معنی اصل و صورت فرع است.