شناخت اجتماعی و نظریه ی ذهن
شناخت اجتماعی
شناخت اجتماعی یعنی اینکه افراد چگونه دیدگاه ها، احساس ها، افکار، و انگیزش های خود و دیگران را در می یابند و در باره روابط اجتماعی چطور فکر می کنند. شناخت اجتماعی یک توانایی کلیدی است که ما برای موفقیت در تعاملات اجتماعی در زندگی روزمره نیازمند آن می باشیم . موضوع شناخت اجتماعی؛ انسان ها و امور انسانی است و به معنای شناخت مردم و اعمال آنهاست. رشد شناخت اجتماعی پیرامون سه جنبه مهم سازمان داده می شود: الف) تفکر درباره خود ب) تفکر درباره انسان ها و ج) تفکر درباره روابط بین انسان ها. شناخت اجتماعی سه سازه دارد که عبارتند از: الف) ادراک شخص ب) مهارت های پذیرش نقش و ج) نظریه ذهن
نظریه ذهن چیست
نظریه ذهن چیست:
“نظریه ذهن” به عنوان درک افراد از حالات ذهنی ( تفکرات، باورها، آرزوها)، تعریف شده است. به طور کلی فرض شده است این توانایی بین سنین سه تا چهارسالگی رشد می کند. درک خود و دیگران برای داشتن تعاملات اجتماعی موثر ضروری است. نظریه ذهن در عمل به کودک ابزار قدرتمندی می دهد تا با آن به اکتشاف، پیش بینی و تغییر رفتار دیگران دست بزند. به وسیله نظریه ذهن ما می توانیم حالات ذهنی ( باورها، تمایلات، تخیلات، عواطف و …) که علت اعمال هستند تفسیر کنیم .نطریه ذهن پیش نیازی برای درک محیط اجتماعی و لازمه درگیری در رفتارهای اجتماعی رقابت آمیز می باشد. ریشه های این ظرفیت شناختی را می توان در سال های اولیه زندگی جستجو کرد. اگرچه کودکان در سالهای اول زندگی از ذهن خود و دیگران روز به روز بیشتر آگاه می شوند، و بین مفردات آنها ارتباط برقرار می کنند، اما تغییرات اساسی در درک نظریه ذهن در چهار سالگی اتفاق می افتد، هنگامی که کودکان قادر می شوند محتواهای ذهن دیگران را، به ویژه حالات باور را تفسیر کنند . ظرفیت کودکان برای اسناد حالات ذهنی مانند، باورها، آرزوها و تمایلات به خود و دیگران به احساس و پیش بینی رفتار کمک می کند، و اینها نیز به انتقال مفاهیم رفتار اجتماعی منتهی می شوند.
تاریخچه نظریه ذهن
تاریخچه نظریه ذهن:
اصطلاح نظریه ذهن برای اولین بار در سال ۱۹۷۸ بوسیله پریماک و وودروف در مطالعه رفتار شمپانزه ها مطرح شده است. اما از نظر تاریخی سه دیدگاه عمده دانش کودکان در مورد ذهن را مورد تحقیق قرار داده اند. اولین دیدگاه به طور مستقیم یا غیر مستقیم به کارهای پیاژه بر می گردد. دیدگاه دوم که از سالهای آغازین دهه ۱۹۷۰ شروع شده است، فراشناخت در کودکان را مورد مطالعه قرار داده است و سومین دیدگاه نظریه ذهن است که از ۱۹۸۰ شروع شده است. علاقه به تحول درک پدیده های ذهنی توسط کودک از سوی پیاژه و اینهلدر با به کار بردن آزمون سه کوه مورد پژوهش قرار گرفته است. بر اساس نظریه پیاژه تمرکز و خودمیان بینی دو ویژگی عمده کودکان در مرحله پیش دبستانی است. هر دو ویژگی بیانگر ناتوانی کودک در مواجهه شدن همزمان با چند بُعد از یک شیئ، و نگرشی یک بُعدی از جهان است. خودمیان بینی در دیدگاه پیاژه به تمایز ناقص بین خود و دیگران و به درک و تفسیر ناآگاهانه جهان بر اساس خود اطلاق می شود. ولی پژوهش های موجود در زمینه نظریه ذهن، حاکی از آن است که کودکان پیش دبستانی نظرات و حالت های ذهنی (دیدگاههای) دیگران را درک می کنند و بر خلاف آنچه پیاژه می گوید خودمیان بین نیستند.
فهمیدن افکار و احساسات دیگران به عنوان ذهنی سازی، ذهن خوانی و نظریه ذهن شناخته می شود. در مورد این توانایی در کودکان دو دیدگاه وجود دارد: دیدگاه اول معتقد است که درک باور غلط[۱] از سوی کودک به منزله اکتساب نظریه ذهن است و معمولاً در حول و حوش چهار و پنج سالگی یک تغییر کیفی در این توانایی رخ می دهد و در این مرحله است که کودک متوجه می شود که دیگر افراد می توانند باورهایی داشته باشند که غلط بوده یا با باور او متضاد باشند ؛که این دیدگاه به دیدگاه سنتی[۲] معروف است. و دیدگاه دوم معتقد است که فهم کودکان از حالات ذهنی، از چهار تا شش سالگی به طور معناداری افزایش می یابد ولی تا هشت سالگی عملکرد کودکان ضعیف است. این دیدگاه، تحول فهم کودکان از حالات ذهنی را مرحله به مرحله[۳] می داند و نظریه ذهن را یک سازه چند بُعدی می داند که از سطوح متفاوتی برخوردار است . به دیدگاه اخیر، دیدگاه تحولی[۴] می گویند.
[۱] – false belief
[۲] – traditional approach
[۳] – step by step
[۴] – developmental approach
مبانی نظری نظریه ذهن
مبانی نظری نظریه ذهن :
نظریه های متعددی جهت تبیین رشد عملکرد کودکان در تکالیف باور غلط پیشنهاد شده است. در این ارتباط؛ سه رویکرد نظری عمده وجود دارند که تلاش دارند ماهیت و تحول نظریه ذهن را توضیح دهند. این رویکردها عبارتند از نظریه نظریه؛ پیمانه ای و شبیه سازی. گرچه این رویکردها در مولفه های اصلی نظریه ذهن توافق نظر دارند؛ اما درباره زمان و چگونگی کسب این مولفه ها توسط کودکان؛ اختلاف نظر دارند. به عنوان نمونه، پژوهش ها عمدتاً نشان می دهند که معمولاً کودکان چهار ساله به تکالیف باور غلط، پاسخ صحیح می دهند در حالی که کودکان سه ساله در پاسخگویی مشکل دارند. یکی از تفاوت های عمده میان رویکردهای نظریه نظریه، پیمانه ای و شبیه سازی، چگونگی تبیینی است که هر کدام در توضیح دشواری سه ساله ها در پاسخگویی به تکالیف باور غلط ارائه می دهند. بر اساس دیدگاه نظریه نظریه، تغییری که در عملکرد کودکان بین سنین سه و چهار سالگی رخ می دهد، می تواند با یک ناپیوستگی عمده در رشد توضیح داده شود، یعنی یک” تغییر نظریه” در حدود سن چهار سالگی که طی آن کودک کشف می کند که حالات ذهنی بازنمایی هایی[۱] از واقعیت می باشند. بر اساس این تحلیل، موفقیت در تکالیف باور غلط، مستلزم این است که کودک دارای یک نظریه ذهن بازنمایانه باشد و شکست در این تکالیف بیانگر کمبود مفهومی[۲] در بازنمایی باور می باشد. در مقابل دیدگاه نظریه نظریه که سه ساله ها را فاقد توانایی مفهوم باور می داند، رویکرد های پیمانه ای و شبیه سازی رشد نظریه ذهن را پیوسته می دانند. بر اساس رویکردهای پیمانه ای و شبیه سازی، تفاوت عملکرد کودکان چهار ساله بیشتر ناشی از عوامل عملکردی[۳] مثل آگاهی مکالمه ای[۴] و توجه می باشد تا کمبود مفهومی. به عبارتی دیگر، رویکرد پیمانه ای تغییر در عملکرد را ناشی از تغییراتی می داند که در میزان دسترسی به منابع پردازشی(محاسباتی) یا امکان پردازش تکالیف بین سه و چهار سالگی وجود دارد و نه تغییر مفهومی در درک کودکان از باور.
ابزار اندازه گیری نظریه ذهن
ابزار اندازه گیری نظریه ذهن:
پژهشگران برای ارزیابی توان نظریه ذهن کودکان از دو مقوله تکلیف گسترده استفاده نموده اند. این دو مقوله عبارتند از : تکالیف باور غلط و تکالیف نمود- واقعیت .
الف) تکالیف باور غلط
سرمنشا دو نمونه اساسی از تکالیف باور غلط به ویمر و پرنر(۱۹۸۳) نسبت داده شده است. به طور کلی برای ارزیابی باور غلط در کودکان از دو تکلیف زیر به طور گسترده استفاده می شود:
۱- تکلیف پیش بینی عمل با انتقال غیره منتظره:
در این تکلیف کودک با نمایش عروسکی مواجه می گردد که در آن از دو عروسک و سه قفسه استفاده می شود . در این تکلیف فرد اصلی نمایش (ماکسی[۱])، مادرش را می بیند که در یکی از قفسه ها مقداری شکلات می گذارد.او سپس اتاق را ترک می کند و برای بازی بیرون می رود. در غیاب وی مادرش شکلات ها از قفسه اول به قفسه دوم منتقل می کند . وقتی که ماکسی از بازی برگردد ، مایل است شکلات بخورد . در اینجا از کودک خواسته می شود پیش بینی کند که ماکسی برای برداشتن شکلات کجا را جستجو می کند . اگر کودک به باور ماکسی از جای شکلات ها اشاره کند ، در این صورت پیش بینی می کند که ماکسی قفسه اول را جستجو می کند ؛ پیش بینی مبتنی بر باور[۲]. اگر باور ماکسی را در منظر نگیرد وبه جای واقعی شکلات اشاره کند ، پیش بینی وی آن است که ماکسی قفسه دوم را جستجو می کند ؛ پیش بینی مبتنی بر واقعیت[۳].